توجه:

اين خاطرات بعضاً در اواخر سال ١٣٩٤ و عمدتا در طول سال ١٣٩٥ خورشيدي توسط گوينده (كه با ذكر نام مشخص است) بيان شده است. چنانچه خاطره اي جديداً اضافه شده باشد سال بيان خاطره در ابتداي آن خاطره (داخل پرانتز) ذكر شده است.

حاجيه عاليه

١- آقاي مجتبي قندي:

همان گونه که در شرح حال حاج محمدموسی دیدیم حاجیه عالیه خانم دختر دوم از همسر دوم حاج موسی می باشد. با توجه به این که حاج موسی از فاطمه خانم، همسر اولشان پنج فرزند داشته اند؛ پس عالیه خانم فرزند هفتم حاج محمد موسی تاجر طهراني می باشد.
سال تقریبی تولد ایشان حدود ١٢٥٦ هجری شمسی یعنی مقارن با سلطنت ناصرالدین شاه قاجار می باشد. نام همسر عالیه خانم حاج محمدرضا کاشانی است. حاج محمدرضا در سال ١٢١٨ در شهر کاشان به دنیا آمد . وی در سال ١٢٥٨ شمسی پس از فوت همسر اول به تهران آمد و در تیمچه امین اقدس بازار به تجارت مشغول شد. همسایگان حجره که او را بدون زن می دیدند برایش دست بالا کرده و دختر حاج محمدموسی را که او نیز در تیمچه امین اقدس به تجارت مشغول بود را برایش به همسری گرفتند. نام این دختر عالیه بود که با مهریه یکصد تومان به خانه شوهر رفت. توجه داشته باشید که یکصد تومان در آن زمان ثروت هنگفتی بوده است.
حاج محمدرضا کاشانی در حدود سال ١٢٨٨ در تهران فوت کرد و در قم مدفون گردید. مدت زندگی مشترک عالیه خانم با همسرش حدود بیست سال بود و عالیه خانم هنوز جوان بود که شوهرش را از دست داد . حاصل ازدواج این دو پنج فرزند بوده که ٤ تای آنها پسر و یکی دختر بوده است . فرزندان عالیه خانم به ترتیب عبارتند از :
حاج محمدتقی، حاج میرزا علی نقي، منور خانم، حاج محمدحسن و حاج مهدی
زمان فوت پدر، پسر بزرگ ١٦ سال داشته و فرزند کوچک هفت ساله بوده است.
با توجه به کوچک بودن فرزندان در زمان فوت پدر و ابراز محبت حاج محمدکاظم دایی آنها به ایشان ، این فرزندان نیز به دایی خود علاقه ویژه ای داشتند. بنا به نوشته دکتر محسن قندی فرزند ارشد حاج محمدحسن ، زمانی که گرفتن سجل احوال اجباری شد این طور در شهر شایع می شود که هرکس نام فامیل و سجل نداشته باشد نان و آب او قطع و دچار جریمه و گرفتاری می شود. لذا چهار برادر به دایی خود مراجعه می کنند و حاج محمدکاظم نیز آنها را به اداره سجل احوال برده و با نام فامیلی خود برای آنها شناسنامه می گیرد. لذا فامیلی این خانواده نیز “قندی” می شود.
حاجیه عالیه خانم در سفری که به همراه پسرخود حاج مهدی به کربلا و سپس نجف داشته در آنجا بیمار شده و در سال ١٣١٨ در سن حدود ٦٢ سالگی از دنیا می رود و در قبرستان وادی السلام کنار قبر پدر خود مدفون می گردد.

٢ – خانم اميره زاهدي

(١٣٩٩)  من نوه حاج محمدتقی قندی وخانم طلعت عطری هستم،البته من ٤ ساله بودم که ایشون از دنیا رفتن به همین دلیل خاطرات زیادی ندارم،اما در موردحاجیه عالیه خانم مادر بزرگ ما همیشه از ایشان به عنوان یک مادر شوهر نمونه وبا محبت یاد میکردن وهمیشه از اینکه ایشان را زود از دست دادن افسوس میخوردن

حاج محمد تقي قندي

١- آقاي همايون قندي:

– من نوه بزرگ پسرى حاج محمد تقى قندى هستم ، هشت سال داشتم كه ايشان فوت كردن . وقتى من بدنيا امدم حاج اقا اسم خودشون رو روى من كذاشتن وبعد گفتن هراسمى كه دوست داريد صدايش كنيد . ايشون بخاطر سكته اى كه كرده بودند به مدت سيزده سال زمين گير بودند و من هميشه ايشون رو به اين شكل ديدم ولى نسبت به من خيلى مهربان بودند و هميشه يك الو توى جيبشان براى من داشتند شبهاى دوشنبه منزل ما واقع در خ.خراسان روضه بود و در ان زمان مراسم سوگوارى محرم در منزل بانيان هيئت زائرين كربلا برگزار ميشد و من حضور حاج اقا رو در اين مراسمات كاملا به ياد دارم چهره اى نورانى و مهربان . پدرم ميگفتند يك روز به قنادى رفتيم و ديديم شكرى رو كه اب كرده بوديم براى مصرف قنادى و مقدار زيادى بود داخل يك پاتيل بزرگ موشى داخل ان افتاده و مرده و حاج اقا ميگويند ظرف را كامل خالى كنيد و دو باره شكر اب كنيد.
– نقل ياس حاج محمد تقى معروف بود من خاطرم هست در منزل قديم شان بيش از صد گلدان ياس داشتند و صبح ها بعد از نماز صبح همه گلهاى ياس را از گلدانها ميچيدند و داخل سبد ميريختند و بعد از آن خلال بادام را در لا بلاى انها ميخواباندند تا عطر ياس را به خود بگيرد و بعد از آن خلال را براى زدن نقل به قنادي ميبردند. نيمه شعبان ها هم سر تا سر كوچه بهبودى در خيابان خراسان را با همان گلدانهاى ياس پر ميكردند و لا بلاي آنها را چراغاني ميكردند

٢- آقاي مجتبي قندي:

حاج محمدتقی از افراد با جنم و با روابط عمومی خوب بود ، لذا در زمان خود از افراد اسم و رسم دار تهران به شمار می رفت. بسیار متدین و معتقد و فامیل دار بود. به اقوام خود عنایت خاصی داشت. مغازه قنادی وی در بازار سیداسماعیل تهران مکانی برای گذر و دیدوبازدید فامیل بود. هرکس گذرش به مغازه وی می افتاد (علی الخصوص بچه ها) بدون آن که دهانش شیرین شود از مغازه بیرون نمی رفت. ايشان در هیئات مذهبی و امور خیر نیز پیشقدم بود. به دایی های خود حاج محمدکاظم و حاج علیرضا علاقه خاصی داشت. در سفری که حاج محمدکاظم به عتبات داشت و در آن سفر بیمار گردید و از دنیا رفت همراه وی بود و در دوران بیماری از ایشان پرستاری و مراقبت می نمود. حاج علیرضا قندي و حاج عباسعلي قندي نیز همیشه در مغازه کنار ایشان بودند.

٣- خانم افسانه قندي:

“منزل خیابان خراسان کوچه بهبودی ما را که بزرگترها حتما یادشان هست وروضه زیاد برگزار می شد وبزرگ بود این اواخر که ایشان مریض بودند می گفتیم بیایید از اینجا برویم یک منزل کوچکتر چون بچه ها رفته اند وتعدادمان کم شده است . ایشان می گفتند وقتی معمار لرزاده این منزل را برای من می ساخت من پای تک تک این ستون ها ی درحال ساخت، زیارت عاشورا خوانده ام کجا بروم یک همچون منزل با برکت پیدا کنم”.

٤- آقاي رضا قندي:

“حاج محمدتقي يك پيشكاري داشتند بنام مش غلامعلي كه ايشان درماه رمضان از طرف حاج عمو ماموريت خاصي داشتند . وي وظيفه داشت كه گلاب اي را كه مستقيم ازكاشان براي حاج عمو ميفرستادند، درمساجد سيدعزيزالله وجامع بازار به نوبت مابين نمازهاي ظهر و عصر به نمازگزاران بدهد. نكته جالب اين بوده كه ماه رمضان آن سالها توي تابستان بوده و گلاب اي را كه توي گلاب پاش بوده به وسيله يخ خنك ميكرده اند كه نمازگزاران، هم خوشبو و هم خنك شوند”.

٥- آقاي مجيد كريمي:

خاطره مرحوم پدرم از حاج محمد تقي قندي كه اين داستان را خيلي بامزه تعريف ميكرد:
مرحوم حاج محسن كريمي فرزند بزرگ پسرى اشرف الحاجيه (اولين بانوى مدرس قران در تهران) در زمان نامزدى به منزل حاج محمد تقي براى ديدن نامزد خود اكرم قندي (مادرم) رفت و آمد ميكرد. ميگفت يكروز غروب من با ذوق و شوق فراوان رفتم ديدن عروس و پس از مدتى كه تازه گرم گفت و گو بوديم حاج محمد تقى از من خواست كه قبل از اينكه هوا تاريك شود به منزل خودمان بازگردم ، ولي من تعلل ميكردم و دلم ميخواست بيشتر بمانم ، بعد از مدتي به يكباره هوا خراب شد و من هم به بهانه باران جا خوش كرده بودم كه بلاخره صبر حاج محمد تقي تمام شد و آمد مرا تا دم در راهنمايي كرد سپس عبايش را در آورد و انداخت روي سر من و گفت پسر زودتر برو خونتون تا سرما نخورى و من را با نارحتي روانه خانه كرد . من خيلي از دست حاج آقا دلخور شدم و در مسير تا خونه خيس خالي شدم و مرتب به زمين و زمان بد بيراه ميگفتم و فكر كردم خداوند عجب پدر زن بي رحمى قسمت من كرده……..

ضمن تشكر از توضيحات جامع سركار خانم سادات سعيدي
ناگفته در مورد خانم اشرف الحاجيه بسيار است و چون نميخواهيم از خاطرات خاندان قندي دور بشويم ، من فقط يكي دو جمله اضافه ميكنم .
به غير از علمائي كه ايشان نام بردند مرحومه اشرف الحاجيه مورد تائيد و نماينده آقاي خويى هم بودند.
چند بار هم صدا و سيما با ايشان تماس گرفتند كه زندگينامه ايشان را تهيه و به نمايش گذارند ولي ايشان زير بار نرفتند، چون به سياسى شدن دين عقيده اي نداشتند و در نهايت براي دورى از ماجراهاى اوايل انقلاب به مشهد مقدس مهاجرت كردند كه در همانجا مرحوم و بخاك سپرده شدند ( ياد توضيح آقاي مهندس مجتبي قندي افتادم كه ميگفتند ، خاندان قندي هم وارد سياست نميشدند و بيشتر به كارهاي خير مي پرداختند).
يكبار وقتي من خودم در همان اوايل از ايشان در مورد انقلاب سوال كردم، ايشان فقط ذل زدند تو چشم هاي من و با نگاه عجيبي براي مدت طولاني نگاه كردند و وقتي ديدند كه من اسرار دارم كه نظر ايشان را بدانم فقط در جواب من گفتند الله و اعلم ….. تمام

حالا كه صحبت تهراني هاي اصيل شد بد نيست كه يك مطلب ديگر از مرحوم اشرف الحاجيه بگويم، چون مربوط ميشود به تهران قديم.
بخش زيادي از زمين هاي راه آهن (هكتار ها) مال پدر اشرف الحاجيه، مرحوم حاج آقاي عقاقيري بوده است، كه در زمان رضا شاه براي احداث راه آهن اين زمين ها را از ايشان ميگيرند . بعد ها قيمت گذاري ميكنند و مقرر ميكنند كه پول زمين ها را بين ورثه حاج آقا عقاقيرى تقسيم كنند ولي مرحوم اشرف الحاجيه زير بار گرفتن اين پول نميرود چون پول دولت وقت را حرام ميدانسته است.

خانم حورا سادات سعيدي:

البته ناگفته نماند پدر ایشان خیلی ملک داشتند واحتیاجی به پول ناچیز املاک راه اهن نداشتند برای ما خانم اشرف الحاجیه یک خانم افسانه ای هستند نظیرشان را ندیدیم بسیار ثروتمند و بسیار متدین و بسیار باسواد ومجتهده خدا رحمتشون کند

آقاي احسان كرمي:

-چه جالب . یعنی شما با حاج کاظم آقای بیرجندی (داماد حاج علی اصغر که پسر اول حاج محمد کاظم قندی هستند) هم نسبت دارید . چون ایشون هم یه زمان فرمودند خانم اشرف الحاجیه خاله ایشون هستند .

-اینطور که فرمودید آقای عسگر اولادی مرحوم هم شوهر عمه شما بودند ، چون ایشون هم گویا داماد اشرف الحاجیه بودند . چه جالب

آقاي مجيد كريمي:

-بله ايشان پسر خاله پدرم هستند. خانمشان وجيه السادات از قندي ها هستند. يك پسر به نام حسين دارند و دو دختر به نام هاي مهناز و افتخار. تو خيابان ١٥ خرداد نمايشگاه ماشين داشتند كمي جلو تر از مسجد قبله

-مرحوم عسگر اولادي شوهر عمه من نبودند بلكه داماد عمه من ميشدند، اسم خانمشان فاطمه كلايي بود كه در زمان حكومت نظامي تهران بعلت اينكه نتوانستند به موقع براي وضع حمل به بيمارستان برسند دار فاني را وداع گفتند، و اكنون دو تن از پسر هاي ايشان داماد عموي من هستند.

آقاي مجتبي قندي:

نقل اين خاطره شايد براي جوانان امروز مايه تعجب باشد اما قديمي ها نسبت به مراوده دختر و پسر در زمان عقدكردگي خيلي متعصب بودند و اجازه داماد براي ديدن عروس در اين ايام محدود به چند ساعت آن هم در منزل پدر عروس ودر روز روشن بود و بيشتر از اين خط قرمز محسوب مي شد. البته اين سخت گيري در بعضي از مواقع ناشي از بعضي مصلحت ها بود. چون دختر و پسر تا قبل از زمان عقد همديگر را نديده بودند و نسبت به هم هيچ نظري نداشتند و زمان عقدكردگي تنها فرصت اين كار بود. لذا در اين زمان روابط محدود بود تا شناخت متقابل حاصل شود و سپس بعد از رفتن عروس به خانه داماد محدوديت ها برداشته مي شد.

مادربزرگ من با خانم اشرف الحاجيه هم محلي و دوست بودند و از مريدان ايشان محسوب مي شدند و مقيد به شركت در جلساتشان بودند . من در بچگي ياد دارم كه با مادرم به منزل ايشان رفتيم و من در حياط بزرگ منزلشان بازي مي كردم. در هرحال ايشان به گردن مردم تهران حق زيادي دارند زيرا بسياري از بانوان تهراني مستقيم و غيرمستقيم از ايشان قرآن و مسايل ديني را فرا گرفته اند.

٦- خانم هدي زاهدي:

-حاج محمدتقی قندی یکی از بانیان تأسیس حسینیه تهرانیها در کربلا بودند و ثروت خود را برای امام حسین و برپا ماندن این حسینیه خرج کردند که این حسینیه گویا هنوز بصورت نیمه خرابه در مقابل باب الشهدا حرم هست واینکه ایشون دهه محرم از تهران مداحانی چون مرشد قاسم و مرشد اسماعیل را به کربلا اعزام میکردند که در این حسینیه مجلس عزاداری را برپا کنند.

به گفته بعضی از زائران ، هنوز قدیمیهای کربلا این حسینیه و عزاداریهایش را به یاد دارند
-از خاطره خودم فقط اینو بگم که کوچک بودم با مادرم بازار که میرفتیم قدیمی های بازار چون حاج آقای صراف وقتی مادرم رو میدیدند می ایستادند و با ایشون صحبت میکردند و همیشه این جمله رو میگفتند که خدا رحمت کنه پدرتون رو یک بازار بود و قنادی حاج محمد تقی قناد و کلی از ایشون و مرامشون و حتی از شیرینیها و قندهای ایشون تعریف میکردند.
-حاج محمد تقی قندی علاوه براینکه بسیار مذهبی و هیئتی بودند , اهل تفریح هم بودند و در تابستانها خانواده و اقوام را به ییلاقهای اطراف تهران مثل افجه , فشم و میگون میبردند و مدتی رو در این. ییلاقها میماندند.که در یکی از این سفرها دچار ضایعه مغزی میشوند که مدت ١٣ سال باعث زمین گیری ایشون میشه ودر تمام این مدت همسر گرامی ایشان ماه طلعت خانم از همسرشون به خوبی مراقبت میکردند.
٧- آقاي حامد قندي:

با عرض خدمت اعضاي گروه اينجانب حامد قندي فرزند مرحوم احمد قندي ودره السادات افجه هستم در مورد زندگينامه ايشان در سال ١٣١٨متولد شدن پدرم در سازمان آب و فاضلاب استان تهران شميران بودند كه در سال ١٣٦٠ با مادرم دره السادات افجه فرزند سيد جمال الدين افجه نوه آيت الله افجه كه از خانواده متدين و شناخته شده بودند ازداوج كردندحاصل اين ازداوج درسال٦١ بنده حقيربودم ايشان شخصي مهربان و خانواده دوست بودند از زماني كه خودم را شناختم به عنوان يك دوست ويار هميشگي در كنار من بودند و تا جايي كه در توانش بود به پدر و مادر و خانواده خود نيكي كردن بدون هيچ چشم داشتى روحشان شاد ويادشان گراميباد ايشان طي سفري به جنوب كشور دچار بيماري پانكراتيد كه بيماري نادري هست شدن و در ارديبهشت سال ١٣٨٦ در گذشتن

در ضمن ايشان فردي خوشرو وداراي روابط عمومي بالا بودن و حافظه بسيار بالا در شناخت افراد و اقوام فاميل داشتند طوري كه در خيابان كسي از بستگان يا دوستان محل خانه پدري را ميديدن سريعاً شناسايي و آشنايي ميدادند و همه اقوام و دوستان ايشان از اين مسئله تجعب ميكردن

٨- خانم شيوا احمديان:

با سلام خدمت ھمه بزرگواران
– خانم افسر قندی در سال ۱۳۲۱ با اقای سید رضا توکلی طهران ازدواج می کند و از فرزندانشون شکوہ السادات مادر بندہ، با مصطفی احمدیان طھرانی که نتیجه حاجیه خاور خانم دختر حاج محمد موسی بودن، ازدواج می کند. خانم افسر قندی در دیماہ ۱۳۸۱ فوت کردن. مادربزرگ بندہ که خدا رحمتش کنه مثل مادر بزرگوارش و خواھران دیگه اش یک زن مومن و مهربان و دلسوز بود من یاد ندارم از کسی بدی گفته باشن یا کینه ای به دل بگیرن یهزمادربزرگ دوست داشتنی بود که ھمیشه یادش تو قلب ما میمونه.

– مادر بزرگ من ھم از سفرھایی که به اتفاق پدرشون به کربلا رفتن تعریف می کردن ظاھرا حاج اقا نوبتی دختران رو با خودشون ھمراہ می کردن دایی من ھم از شیطنت هائي که در این سفرھا می کردہ خاطرات زیادی دارہ

(١٣٩٩) با سلام خدمت ھمگی متاسفانه حاج محمد تقی قناد که پدربزرگ مادر من بودن پیش از تولد من فوت کردن اما از مطالبی که از بزرگترها شنیدم ایشون در معیارھای امروزی یه کارآفرین بودن مغازہ ایشون چهار دھنه در بازار چهل تن واقع بودہ و پشت آن کارخانه قندریزی بودہ در زمان خودشون بسیاری از محصولاتشون برند حاج محمد تقی داشتن مثل مسقطی، نون خامه ای کیک، نون بھشتی، شربت به لیمو که قطعا فرزندانشون که در گروہ ھستن بهتر می تونن معرفی کنن حتی شنیدم شربت به لیمو شعار تبلیغاتی هم داشته (با شربت به لیموی حاج محمد تقی قلب خود را بیمه نمایید) ھمچنین شنیدم افراد زیادی از دوست و آشنا در مغازہ ایشان مشغول به کار بودن و بسیاری از قنادھای معروف تهران مثل “رضا” و “بهار” از شاگردان ایشون بودن

(١٣٩٩) – من از حاج محمد علی دندانساز (که پدربزرگ پدرم بودن) در مورد روابط عاشقانه حاج محمد تقی و ھمسرشون ماہ طلعت خانم عطری شنیدہ بودم که ظاھرا زبانزد بودہ.

٩- خانم افسانه قندي:

با سلام باید عرض کنم حاج محمد تقی قناد کار های خیری که درباره اهل بیت انجام دادند بیشمار است البته این چند تایی راهم که ما مطلع شدیم بعد ازبیماری ایشان زمانی که حاج دایی علیرضا قندی می آمدند منزل ورسیدهای هزینه ها را برای ایشان می آوردند متوجه شدیم.از جمله آب لوله کشی بخشی از شهرستان قم که حدود ٦٠ سال پیش شور بود وایشان اولین آب لوله کشی شیرین را کشیدند. فرش کردن حرمهای امام حسین وحضرت عباس وهمچنین ومفاتیح هایی که با مهر ایشان آنجا موجود بود اینها بخشی از خدمات ایشان بود حامد جان .البته ایشان قبل از ازدواج اول به زیارت خانه خدا رفتند که آن زمان این سفر یکسال طول می کشید بعد از برگشت ازدواج کردند. سفرهای ایشان به عتبات حداقل ٦ ماه طول می کشید.

١٠-خانم حورا سادات سعيدي:

خانم حاج اشرف الحاجیه استاد قران مادر و مادر بزرگ وخاله هایم هستند واز ایشان خاطره بسیار داریم ومامانم همیشه از خرد و دین وایمان واقعی ایشان وشیک پوشی وتمیزی و خوان گستردشون می گویند ایشان شاگرد اقا شیخ عبد العلی تهرانی بودند واقای محمد تقی جعفری وعلمای دیگر تاییدشون کرده بودند و مجوز خواندن نماز پشت سر شان را داده بودند وخانم کاتوزیان که در حسینیه ارشاد صحبت می فرمودند از شاگردانشون بودند وبه قول مادرم بعد از ایشان دیگر خانم جلسه ای به باسوادی وتدین ایشان ندیدیم خوشحال شدیم که از فامیلهای دور اقاجون هستند خدا رحمتشان کند

سلام به همگی یه خاطره مادرم امروز صبح تعریف کردند براتون می نویسم خالی از لطف نیست خاطره مربوط به زمان میرزا موسی می شود پدر حاج اشرف الحاجیه و میرزا محمد موسی باهم دوست بودند و اشرف الحاجیه و حاج مریم خانم هم باهم دوست بودند و هم درس وناگفته نماند هرکس می خواست در کلاس درس حاج الاشرف الحاجیه شرکت کند باید معرف داشته باشد چون خیلی درسها جدی و علمی برگذار می شده و نتیجه این کلاسها در شاگردان ایشون نمایان است بگذریم می خواهم از زمانی بگویم که قحطی بر تهران حاکم شده بود وجنگ جهانی بود اقاجون تعریف می کردند در همین میدان شاه یا میدان قیام فعلی مردم الاغی رو گرفتند و از شدت گرسنگی خوردند وایشان به چشمشان دیده بودند کسانی که گوشت گیرشان نیامد خون الاغ بیچاره رو لیس می زدند و می خوردند در چنین اوضاع واحوالی میرزا موسی وپدر حاج اشرف الحاجیه هر شب اطعام می دادند به این مردم بد بخت فلک زده شاید برکتی که در نسل ایشان می بینیم از دعای ان مردم فقیر و گرسنه باشد واز خوان گسترده ایشون خدا همه رفتگان را بیامرزد

١١- آقاي احمد اعتمادفر:
اين خاطره از قحطي ميبايست مربوط به پدر خانم اشرف الحاجيه و مرحوم حاج محمد كاظم قندي باشد. چون دو قحطي بزرگ در ايران روي داده:
الف: قحطي سالهاي ١٢٤٩ و ١٢٥٠ خورشيدي كه در زمان ناصرالدينشاه بوده و در زمان حيات حاج محمد موسي ميباشد ولي به سن مرحومه اشرف الحاجيه كه تا پس از انقلاب هم در قيد حيات بوده اند و پدرشان كه هم عصر رضا شاه بوده اند، نميخورد
ب: قحطي سال ١٢٩٦ تا ١٢٩٨ خورشيدي كه در زمان جنگ جهاني اول و در زمان احمد شاه بوده كه مقارن با حيات حاج محمد كاظم است.
پس اطعامي كه مطرح شد، احتمالا توسط مرحوم حاجاقا عقاقيري (پدر خانم اشرف الحاجيه) و مرحوم حاج محمد كاظم قندي بوده و لذا دوستي مذكور نيز بين ايندو بوده است.

١٢- آقاي علي قربانكريمي:
خوبیها وخوش برخوردیها وابنباتهایی را که مرحوم حاج محمد تقي؛ پسر خاله مادر بزرگم (نرگس خاتون) درمغازه شان بمن میدادند را هرگزفراموش نخواهم کرد وحدودا ٦٠ سالی میشود که حتی یک شب جمعه نشده که برای ايشان و همچنين براي حاج دائي علیرضای عزیز فاتحه نفرستم.  روحشان شاد.

١٣ – خانم زرين قندي

(١٣٩٩) حاج عمو قنادی داشتن ودر منزلشون ١٠٠ گلدون یاس صبح که بیدار میشدیم اول هرکدوم از فرزندان یه سطل بزرگ بر میداشتن واول گلهای یاس رو میچیدن بعد صبحانه میخوردیم. حاج عمو گلهای یاس رو داخل اتاقی که توی اون یه تخت چوبی بود میبرد وروی گلها خلال بادام می ریخت برای تهیه نقل. نقل حاج محمدتقی قندی معروف بود همه برای مراسم عروسی استفاده میکردن.

پدرم در اوایل ازدواجشون باخانوم عفت حاجی خان میرزا صراف در منزل عموی بزرگم حاج محمدتقی قندی به مدت ١٠ سال زندگی میکردند، به همین دلیل ما با فرزندان حاج عمو بزرگه احساس صمیمیت بیشتری میکردیم و شب های جمعه که منزل حاج عمو روضه بود شب رو پیش دختر عموها می موندم.

١٤ – خانم اميره زاهدي

(١٣٩٩) خاطرات من از مرحوم حاج محمدتقی،جشن نیمه شعبان بود که در منزل ایشان برگزار میشد وسرتاسر کوچه بهبودی (میدان خراسان) را با گلدانهای یاس ریسه کشیده تزیین میکردن ومیز شربت وشیرینی هم کنار کوچه بود واز همه رهگذران پذیرایی میشد. همچنین ایام محرم شب ١٢ هیئت زائرین کربلا منزل ایشان روضه داشتن وبرای ما این مجالس بسیار خاطره انگیز بود شبهای دوشنبه هر هفته هم منزلشان روضه بود وحتی در ایام بیماری ایشان تعطیل نشد واما در مورد کسب وکار ایشان،مادرم همیشه از متشرع بودن ایشان در این امر برای ما تعریف کردن. خدا روحشان را شاد وبا ائمه اطهار همنشین باشند،ان شاالله

(١٣٩٩) باسلام خدمت اقوام محترم. نکته جالبی که از قدیمیها فامیل من دیدم وشنیدم تکه کلامهایی بود که جالبه وشاید بعضا جایی نشنیده باشیم،ازجمله من یادمه که یکبار دایی عزیزم حاج احمد قندی (فرزند حاج محمدتقی)که سال ٨٦ به رحمت خدا رفتند،منزل ما بودند من اون موقع حدود ٨ سالم بود وداشتم برای دایی شعر میخوندم که یجایی رو اشتباه خوندم ایشون گفتن اشکالی نداره. طوطی رو بزار دهن قند ومن هروقت صحبت از شعرخوندن میشه یاد ایشان میکنم،خدا رحمتشون

١٥ – خانم پريچهره احمديان

(١٣٩٩) در مورد روانشاد مرحوم حاج محمد تقی قندی یک بار ایشان را دیدم شاید حدود سال ۱۳۲۲ که من شش سال داشتم.
چون پدرم تجارتخانه بنکداری داشتند. آرد و روغن و شکر میدادند به برادر بزرگترم (احمد) ببرد مغازه حاج محمد تقی قناد تا برایمان نان روغنی دو آتشه بپزند. یکی از دفعات مرا هم همراه خودش برد. موقع بر گشت حاج آقا بما هم نقل و آب نبات و هم عیدی دادند. در مورد شیرینی های تولیدی ایشان هم که شیوا خانم اشاره کردند، پدرم مشتری پر و پا قرص شیرینی بهشتی ایشان بود. در آنزمان منازل که حمام نداشتند هر وقت پدرم میرفت حمام در بازار حتماً یک جعبه شیرینی بهشتی میخرید که توی خونه ما باسم شیرینی حمام معروف بود و چقدر هم لطیف و لذیذ بود. وحتی تا اواخر عمرش پدرم این عادت را ترک نکرده بود.

١٦ – خانم فاطمه قندي

(١٣٩٩) من فاطمه قندی دختر حاج محمد تقی قندی هستم. در رابطه با تهیه نقلی که اشاره شد و اقوام هم لطف کردند و خاطره های خود را بیان کردند من هم این مطلب را اضافه کنم که ایشون شب نیمه شعبان هر ساله در منزلشون جشن می‌گرفتند و حدود دو تا سه هزار بسته نقل تهیه می‌کردند. دم در می ایستادند و این نقلها را همراه سکه صاحب الزمان و کارتی که دعای اللهم کن لولیک روی آن چاپ شده بود به همه عیدی می دادند.

١٧ – آقاي قاسم رستگارپناه

(١٣٩٩) سلام این جانب نوه حاج خانم محترم محسنی و حاج غلامحسین محمد نمازی هستم من خاطره ای از حاج محمد تقی قندی دارم چون مغازه مرحوم پدرم روبروی مغازه حاج آقا قندی واقع در بازار چهل تن بود و ایشان هر موقع برای مشتری در پاکت شرینی میگذاشت در کفه دیگر یگ پاکت خالی میگذاشت که پول پاکت از مشتری نگیرد. خدا رحمت کن همه گذشتگان با ایمان ما را.

مرحوم حاج ميرزا علينقي قندي

١- خانم شهين قندي:

ایشان عموی من بودند همسر شان خیلی زود زمانی که من دبستان بودم از دنیا رفتند همگی فوق العاده مهربان ومومن بودند وما همیشه به نیکی از ایشان یاد میکنیم روحشان شاد واز خداوند برایشان طلب رحمت و مغفرت داریم
یک خاطره از مرحومه خانم بتول کاشانی همسر آقای میرزا علی نقی قندی
مادرم که جاری این خانم بودند در سن بسیار پایین مادرشون رو از دست داده بودند و نقل می کنند که زن عمو مثل یک مادر دلسوز هر موقع که نیاز بود در کنارم بودند و مهربانانه به من توجه داشتند. مادرم همیشه ایشون رو بسیار دعا می کنند و می گویند که انشاالله با فاطمه زهرا محشور شوند.

٢- خانم هدي زاهدي:

مادر بزرگم خدا رحمتشون کنه همیشه به فرزندانشون سفارش میکردند که این خانواده تنها نمانند که البته برادرانشون زودتر از دنیا رفتند و سالها خانمها سکینه وربابه قندی تنها بودندالبته ربابه خانم بعد از فوت همسرشون آمدندو با خواهرشون زندگی کردند. ممنون از شما. پدر و مادرم بخاطر رضای خداوند وسفارش مادر بزرگم واینکه این خواهران بسیار مؤمن و مهربان و بااخلاق بودند سعی کردند که تا در حد توان به این عزیزان رسیدگی کنند

رو حشون شاد من از این خواهران عزیز خاطره زیاد دارم.بسیار برای سادات احترام قائل بودند وهمیشه ما رو با احترامهایی که میگذاشتند شرمنده میکردند .

٣- خانم زرين قندي:

باسلام مرحوم میرزا علینقی قندی که عموی من بودندوهمه برادرزادهای ایشون او رامیرزا عمو صدا میکردند ولی من در زمان حیات ایشون خیلی کوچک بودم ولی از مادرم شنیدم که مرد بسیار خوش اخلاق و با ایمانی بودند وخیلی به همسرشون علاقمند بودند. مرحوم بتول کاشانی که خانم بسیار مهربانی بودند ومادرم همیشه دعا گوی نصایح بتول خانم هستند چون مادرم در اون زمان خیلی کم سن و سال بودند وروابط بسیار خوبی با جاریشون داشتند
روحشون شاد

باسلام مرحوم سکینه خانوم وربابه خانوم ازخانومهای بسیا ر با ایمان خانواده قندی بودند وبا برادر شان مرحوم محمدقندی زندگی میکر دند محمداقا چند سال بیمار بودند وسکینه خانوم با دلسوزی هرچه تمامتر از برادرشان باروی خوش ‌پرستاری میکردند بدون اینکه خم به ابرو بیاورد باوجود اینکه خودش بزرگتر بود ودارای مشکلاتی بود واین هم از ایمان زیاد سکینه خانوم بو د خداوند رحمتشون کند وما بایداز بز رگتر ها د رس بگیریم وقدر یکدیگر را بدانیم

٤- خانم نرگس قندي:

موردی که در مورد خانواده عمویم به چشم می آمد،ایمان وتقوای این دو بانوی محترم ،سکینه خانم وربابه خانم بود ،که معلم قران بودن،یادشان گرامی …….

٥- خانم عطيه زاهدي:

باسلام خدمت همگی ،من به شخصه خاطره های زیادی ازسکینه خانم وربابه خانم فرزندان میرزاعمو(میرزاعلی نقی قندی) دارم ، بخصوص سکینه خانم چون زیادمنزل مادربزرگم ماه طلعت خانم میومدن. یکی اینکه هروقت حدیث شریف کسا رومیخونم یاداین بزرگوارمیفتم ،چون وقتی درمنزل مادربزرگ تعدادی دورهم جمع میشدیم ایشون پیشنهادمیکردن که حدیث کسا بخوانیم.

یه خاطره دیگه که دارم سالی که ایشون عازم حج واجب بودن ماهمه برای بدرقه شون رفته بودیم ،ایشون بابرادرشون محمدآقازندگی میکردن،موقع خداحافظی محمدآقا گفتن من که رضانیستم داری میری همه باتعجب ایشونو نگاه کردن وایشون درجواب تعجب همه باخنده گفتن خب رضانیستم دیگه من محمدم.بااینکه من بچه بودم ولی این خاطره توی ذهنم مونده.

ویک خاطره دیگه که فکرکنم دخترخاله هام وخواهرام وافسانه جون خاله عزیزم هم حتماًتأییدمیکنن که جزوخاطرات فراموش نشدنیه،ظهرهای عاشورابود که ماهمگی دسته جمعی باخاله هاودخترخاله ها ودایی اکبر وهمسرشون هماخانم ،بعدازروضه منزل سیّدا میرفتیم منزل سکینه خانم ومحمدآقا ،که هرچی ازصفای اون خونه که ناشی ازصفای اهالی منزل بود بگم کمه.ازاین خانه های قدیمی وباصفا. رفع خستگی میکردیم وازآنجامیرفتیم هیأت زائرین کربلا. یادش بخیر تابستان وگرما واون هندوانه های خنکی که باهاش ازماپذیرایی میکردن وچای های خوشمزه تر.خداهمشون رورحمت کنه .بازم خاطره دارم ولی سرتون رودردنمیارم

اینقدراین خانواده برای سادات ارزش قائل بودن که بیشتراوقات ماروبانام سیده خانم صدامیکردن وهربار که به اتفاق مادروپدرم منزلشون میرفتیم اگر وسیله ایشون خراب بودوپدر من براشون درست میکرد میگفتن دست سادات بهش خورده که این وسیله درست شده.

مرحومه حاجيه منور قندي

١- خانم شهين قندي:

باسلام وعرض ادب مرحومه منور خانم عمه من بودند مادرم در سال ۱۳۲۱ شمسی تقریبا ازدواج کردند وعمه خانم اون موقع فوت کرده بود ند و مادرم ایشان را ندیده اند وتنها فرزندشان بعلت داشتن شرایط خاص کمتر با اقوام رفت وامد میکردند ولی دایی ها به ایشان سر میزدند تا زمانی که توان داشتند بعد که پیر ومریض شدند ارتباط کمتر شد ولی خانواده میرزا علی نقی با انها بیشتر در ارتباط بودند اگر انها بودند اطلا عات خوبی داشتند.

٢ – خانم بدرالسادات سادات شبيري

(١٣٩٩)  این اقای حاج حبیب الله که خانم ایشان حاجیه منور خانم بود یک پسر داشت من اورا دیده بودم بغل منزل خواهرم الان اسم کوچه ساسان خواه است من تقریبا یک دختر ۱۲ ساله بودم اوبا وجود اینکه نابينا بود با دوچرخه میرفت منزل اشخاص  اين ور و آن ور. عبای خود را تا میکرد روی دسته دوچرخه میاندخت تند میرفت بعد از فوت منور خانم حاج حبیب الله با عمه اقای افشار (همسر مرحوم بنده بنام ملوک خانم افشار) ازدواج کرد. هم مادم وهم خانجان میگفتند خانمش اینها پسر خاله خانجان بودن. بعد که من ازدواج کردم فهمیدم که ملوک خانم عمه اقای افشار است ملوک خانم سال ۱۳۳۶ فکر کنم فوت میکند (چون من ۱۳۳۸ ازدواج کردم مادر اقای افشار تعریف میکرد که عمه ایشان دوسال پیش فوت کرده). خلاصه مثل اینکه تمام طهرانیهای قدیم با هم فامیل هستند من که اینطور متوجه شدم وخیلی این خاطرات را دنبال میکنم چون دوست دارم ویاد قدیم میافتم.

مرحوم حاج محمد حسن قندي

١- آقاي فربد قندي:

-(١٣٩٦)  اجازه بدين در ابتدا يادي بكنيم ازدوفرزندحاج حسن اقا كه زحمت ابتدايي اين شجره نامه اي رو كه الان به ٥٢صفحه رسيده، درقبل ازانقلاب كشيده بودند .
اقايان دكتراحمد و محسن قندي كه البته درايران تشريف ندارن ولي درهمايش مهرماه ٩٥ اقاي مهندس قندي به نيكي وشايستگي ازايشان ياد كردند شجره نامه حاجيه عاليه رو درست كرده بودن.
يادو خاطره اقاي دكتر قندي گرامي كه بنده از كودكي دسترنج ايشون رو به خاطر دارم وقطعا شجره نامه كنوني كه به كوشش شماو جناب اعتمادفر، الان به بيش از ٥٢صفحه رسيده ماحصل زحمات شما ها واقاي دكتر درگذشته است. بنده به سهم خودم مجدداكمال امتنان رو دارم.

-با سلام ، خاطره ای که من از حاج عمو دارم مربوط به دوران کودکیم و عیددیدنی رفتن به منزل ایشون بود. یادم میاد که منزل ایشون دراطراف میدان بهارستان درون مجتمعی قرارداشت که ایشان به اتفاق چندتاازفرزندانشون با هم درون اون مجتمع زندگی میکردن وباهم همسایه بودن.درنتیجه عید دیدنی رفتن به اونجا جالب بود ووقتی از یک خونه بیرون میومدی زنگ خونه بغلی رو میزدی و اونجا میرفتی دیدوبازدید. خودحاج عمو وهمسرشون بسیار بسیار خوش رو وبامحبت بودن.خداوند رحمتشون کنه

٢- خانم زرين قندي:

من هم به سهم خودم از داشتن چنین پسرعمویی افتخار میکنم وبابت آغاز جمع اوری شجره نامه حاجيه عاليه کما ل تشکر را دارم

با سلام ، خاطره ای که من از حاج عمو دارم مربوط به دوران کودکیم و عیددیدنی رفتن به منزل ایشون بود. یادم میاد که منزل ایشون دراطراف میدان بهارستان درون مجتمعی قرارداشت که ایشان به اتفاق چندتاازفرزندانشون با هم درون اون مجتمع زندگی میکردن وباهم همسایه بودن.درنتیجه عید دیدنی رفتن به اونجا جالب بود ووقتی از یک خونه بیرون میومدی زنگ خونه بغلی رو میزدی و اونجا میرفتی دیدوبازدید. خودحاج عمو وهمسرشون بسیار بسیار خوش رو وبامحبت بودن.خداوند رحمتشون کنه

٣- خانم شهين قندي:

اقای حاج محمد حسن قندی عموی کو چکتر ما بودند خیلی مومن ودرستکار ومهربان وهمیشه به پدرم سر میزدند چون پدرم کسالت داشتند ودر منزل بودند چند سال خدا رحمتشان کند مهربان وارام می امدند و می رفتند وما همیشه به نیکی از ایشان یاد می کنیم

٤- آقاي مجتبي قندي:

-مرحوم حاج محمدحسن را من بارها دیده بودم . آخرین بار ایشان را حدود سال ٦٤ یا ٦٥ داخل اتوبوس شرکت واحد دیدم . من سوار بودم که ایشان هم سوار شدند و بغل دست من نشستند. سلام کردم و خودم را معرفی کردم که فرزند حاج عبدالله هستم. خیلی تحویل گرفتند.

-همان گونه که مستحضر هستید در گردهمایی نهم مهرماه ١٣٩٥ ، جمیع اقوام از آقای دکتر احمد قندی فرزند حاج محمدحسن قندی و نوه حاجیه عالیه خانم و نتیجه حاج موسی به عنوان فردی که در سالیان گذشته نسبت به جمع آوری شجره نامه بخشی از خاندان اقدام کرده و در راه ایجاد همبستگی فامیلی زحماتی را متقبل شده بودند به عنوان قهرمان ایجاد همبستگی فامیلی و نیز بزرگ خاندان تقدیر به عمل آوردند . من لوح تقدیر که ضمیمه آن امضای گرانبهای اقوام حاضر در مجلس بود را به همراه تندیس برایشان به کانادا ارسال کردم . آقای دکتر احمد قندی پس از دریافت لوح و تندیس مطلبی را به زبان انگلیسی خطاب به همه اقوام حاضر در گردهمایی ارسال نموده اند که ترجمه آن به شرح ذیل می باشد :

امروز بسته ارسالی شما را دریافت کردم. وقتی آن را گشودم به طور بسیار خوشایندی سورپرایز شدم. بسیار پرابهت و خاطره انگیز. چه بسیار ذوق و ابتکار برای آن به کار رفته است. من احساس تواضع و فروتنی کردم هنگامی که امضای بیش از ١٤٠ نفر از بستگان عزیزم را در سه صفحه ضمیمه لوح تقدیر دیدم. تندیس حاج محمدکاظم بسیار زیبا و باشکوه است و برای من بسیار مایه شادمانی است که آن را دریافت کردم…..
وظیفه خود می دانم صمیمانه تشکر نمایم. همانگونه که متذکر شدم برای من مایه افتخار و خوشحالی است که لوح تقدیر و تندیس را دریافت کردم و باافتخار چون گنجینه ای آن را حفظ خواهم کرد. واقعا چه کار فوق العاده ای در رابطه با شجره نامه كل خاندان حاج موسي صورت گرفته است و چه بسیار زیبا همه خاندان حاج موسي گردهم جمع شده اند.
لطفا تشکر و قدردانی من را به یکایک افرادی که لوح تقدیر را امضا نموده اند برسانید. متشکرم. احمد قندی

– یکی از خوبی های سایت خاندان؛ این است که وقتی افراد به دنبال یکی از افراد خاندان در اینترنت جستجو می کنند با سایت آشنا می شوند و چون نام و شماره تلفن من در آنجا درج است تماس گرفته و اطلاعات موردنظر خود را دریافت می نمایند و یا این که من پیغام ایشان را دریافت و به فرد موردنظر می رسانم.
امروز فردی بامن تماس گرفت و خودش را دکتر سام آرام معرفی نمود که از اساتید باسابقه علوم اجتماعی است و از شاگردان دکترمحسن قندی بوده و عرض تسلیت داشت . از خدمات بی شمار دکتر قندی در تعلیم علوم اجتماعی و مددکاری در ایران بسیار گفت و این که بعد از سال ها همچنان در بین دوستان و اساتید و دانشجویان محبوبیت دارند . خاطرات مختلفی از آن مرحوم بیان نمود که ذکر یکی از آنها خالی از لطف نمی باشد . ایشان اظهار داشت اواخر دهه شصت دکتر قندی سفری به ایران داشتند و در ملاقاتی که باایشان داشتم خدمتشان عرض کردم یکی از آقایان اساتید نود درصد مطالب یکی از کتابهای شما را برداشته وبه نام خودش چاپ نموده است. اگر شما دستنوشته وکالتی به من بدهید از طریق قانونی مورد را دنبال کرده و حقوق تضییع شده شما را احیا نمایم. ایشان لبخندی زدند و به من گفتند آقای دکتر شمااستادید و من معلم هستم . من بایستی از این فرد کمال قدردانی و تشکر را بنمایم که نوشته ها و مطالب من را نزد دانشجویان نشر و تعلیم داده است . حال چه فرقی می کند که به چه نامی بوده است مهم مطلب و علم بوده که منتشر شده و تعلیم داده شده است .
ایشان گفتند از بزرگواری و بزرگ منشی دکتر قندی لذت بردم و گفتم حقا که شما معلم واقعی هستید.

مرحوم حاج مهدي قندي

١- آقاي فربد قندي:
ايشان مردي باديانت ،خيروبسيارصبوروباحوصله بودن به طوري كه عليرغم اينكه درسالهاي اخرعمرشان دربستربيماري بودن اما هيچگاه گله وشكايتي نداشتن وهمواره درطي اين دوران به دعاوعبادت ومخصوصاخواندن زيارت عاشورامبادرت مي ورزيدند.
ازنكات بارززندگي ايشان ،مجاورت ٧ساله ايشان دركربلا ميباشدبه نحوي كه به ايران بازنميگشتندوباترفندي خاص ايشان به تهران مراجعت نمودند.
همچنين درسفري ديگربه كشورعراق به اتفاق مادر شان،متاسفانه حاجيه عاليه خانم فوت ميكنند كه دروادي السلام نجف دفن ميگردند.
نكته بارزاخلاقي ديگر، احترام خاص ايشان به فرزندان وكوچكترهابودكه هميشه با احترام خاص نامبردگان روصداميكردند.
برپايي مجالس روضه خواني هفتگي درشبهاي جمعه درخانه ايشان واقع در ميدان شاه (قيام) كوچه شترداران،كوچه خسرو ازارادت خاص ايشان به سروروسالارشهيدان حكايت دارد.
كار خانه قندريزي واقع در بازار تهران -بازار چهل تن-سه راه خوانساريهامحل فعاليت ايشان بوده است.
جالبه بدونيم كه توليدقندكلوخه ازشكروارسال به شهرهاي شما لي ايران از چالوس تابابل مهم ترين فعاليت ايشان بوده،چرا كه اين نوع قند به سبب سختي ويژه، داراي مشتري زيادي درمناطق مرطوب بوده است.
محصول ديگركارخانه قندريزي توليد اب نبات مرسوم به-رسي- بوده است.

٢- خانم نرگس قندي:

روح پدرم شاد که به استاد فرمود/فرزند من به جز عشق دگر هیچ نیاموز،،،،،،،،با سلام وشب به خیر خدمت اقوام محترم خاندان،من آخرین فرزند حاج آقا مهدی قندی هستم،آقاجون من مردی پرهیزگار متواضع وفوق العاده خوش اخلاق.ومهربون بودند،ایشان بذر انسانیت ومهرومحبت را در دل ما کاشتندوبه ما یاد دادند که با دیگران به احترام ومحبت رفتار کنیم ،فضایل اخلاقی ایشان بیشمار است ،در طول سال هایی که برکت وجود پدر عزیزم در کنار ما بود ،همواره با خلق عالی وبا احترام بود،یاد ندارم که آقاجون با ما به تندی سخن گفته باشن ویا تنبیه کرده باشن ،ما را از دوران طفولیت با پسوند خانم ویا آقا صدا می کردن ،برای خواندن نماز صبح ،آنقدر موی ما را ناز می کردن وصورت ما رو نوازش می کردن تا ما از خواب بیدار شویم

منزل ما در کودکی من در خیابان ایران بود،خانه وسیعی بود که طبق رسوم قدیم با پرده ای کلفت حایل در کوچه بود،،بعد از گذر از چند پله وگذشتن از زیر درخت توت که بصو ت داربست زده شده بود ،به حیاط می رسیدیم وحوض بزرگی در وسط حیاط خودنمایی می کرد که داخلش پر از ماهی رنگا رنگ بود وفواره هم داشت، اطراف حیاط هم سراسر باغچه با انواع گل های زیبا وخوش عطر بود تموم دیوارهای.حیاط پوشیده از یک نوع گیاه رونده بود که به زیبایی خونه ما افزوده می شد وسایه درخت های کاج وآلبالو. جای خنکی را برای روزهای گرم تابستان برای ما به وجود آورده بود. زیر سایه این درختان چند تخت چوبی گذاشته شده بود که ماهمیشه صبحانه وشام. را روی این تخت ها می خوردیم ،روزهای تعطیل آقاجون با آپاش کف حیاط را که آجر فرش بود ،آبپاشی می کردن وگلدان ها وباغچه ها را آبیاری می کردن. سماور نفتی رو روشن می کردن وچای دم می کردن وما همگی دور هم.بودیم ،بعضی موقع ها یه کاسه چینی گل سرخی برمی داشتند ومی رفتن از اکبر مشتی برای ما بستنی می گرفتند ،،به به! واقعا قشنگ.ترین روزهای کودکی ام برایم یاد آوری می شود. یه موقع به مغازه آقاجون زنگ می زدیم که برای ما نون قیفی خامه ای بخرن ،وآقاجونم از بهارستان ازقنادی یاس برای ما این نون خامه ای های خوشمزه رو می خریدن ومی آوردن،،به به ،،،چه قدر عالی بود. وجود گرم ومهربون پدرم رنگ دیگری به زندگی ما می زد ،رنگ دوستی ومهر،،،شب های تابستون ،پشه بند می زدیم،چون خواهرم زرین خانم به شدت از سوسک می ترسید ،داخل پشه بند رختخواب پهن می کردیم وتوی حیاط موقع خواب آسمون پاک وپرستاره رو می دیدیم ودر خیال کودکی با ماه وستاره ها حرف می زدیم.

اون موقع ها نه از کامپیوتر خبری بود ونه فضای مجازی،،،بازی های ما تاب بازی ،شنا کردن در بعدازظهر های داغ تابستون در حوض بزرگ.خونه وقایم موشک بازی ولی لی بازی بود. بعضی مواقع می گفتن بریم شاه عبدالظیم. ،ما بچه ها خیلی دوست داشتیم ،از خونه از آقاجون قول می گرفتیم که ما رو با اتوبوس دوطبقه ببرند. می اومدیم میدون شوش ،اونجا اتوبوس ها ایستاده بودن، ما با ذوق وخوشحالی فراوان می دویدیم ومی رفتیم طبقه بالا،،اون ردیفرجلوی جلو،،،آقاجون روهم با خودمون می کشیدیم ومی بردیم اون بالا. بعد می رفتیم زیارت وموقع برگشتن حتما سوغاتی یادمون نمی رفت،،انگشتر های یه قرونی رنگی زیبا وکوزه ماست گلی وعروسک های معمولی خیلی ساده که چشماش ثابت بود وحرکت نمی کرد.

هر موقع که ما از آقا جون می خواستیم چیزی برای ما بخرن ، تکیه کلامشون این بود، بله که می خرم ،منتت رو هم دارم

٣- خانم فرشته صفاي فرد:

عرض سلام وادب خدمت اقوام عزیزم. من فرشته صفای فرد اولین نوه دختری حاج آقا مهدی قندی هستم و تا سن ١٤ سالگی از وجود نازنین ایشون بهره بردم. وقتی صحبت از پدر بزرگم می شه بدون اغراق سمبلی از ایمان،صبر،گذشت،خوش خلقی،ادب ،احترام و مردم داری رو به یاد میارم واز صمیم قلب دلم براشون تنگ می شه. خداوند همه پدران و مادران بزرگوار آسمانی این جمع رو با ائمه اطهار محشور بفرماید

٣- خانم زرين قندي:

– هروقت با اقاجون جناق میشکوندیم میگفتیم شرط چی؟ اقا جون میگفت اگر شما بردی یه جفت جوراب اگر من بردم یه دست کت شلوار.

– (١٣٩٩) با سلام امروز ٣ خرداد سالگر د پدر عزیز ومهربونم مهدی قندی فرزند عالیه خانوم هست. همیشه ٣ خرداد که روز آزادی خرمشهر هست برام روز بزرگ وپر افتخاری بود ولی چون مصادف با فوت پدرم شد همیشه از این روز به تلخی یاد میکنم. هرچی از دین وایمان اگر خدا قبول کنه از پدرم دارم همیشه با لبخند ومهربونی مارو به خوندن دعا دعوت میکرد روحش شاد. شبهای جمعه به من میگفت آقاجون برو مفاتیح بیار کمیل بخونیم عصر جمعه با مهربوني میگفت آقاجون برو مفاتیح بیار سمات بخونیم. همیشه موقع خوندن این دعا ها یادش هستم. خداوند به حق این ماه عریز با امیر المومنین محشورش بکند.

– (١٣٩٩) پدرم چون دیر ازدواج کرد ودرخدمت مادرش حاج عالیه خانوم بود ما فرزندان مهدی قندی پدربزرگ ومادربزرگمونو ندیدیم ومتاسفانه هیچ خاطره ای از این عزیزان بیاد نداریم با این حال نسب به اجدادمون محبت قلبی داریم روح همگی آنها قرین رحمت الهی باشه. ولی از پدرم (حاج مهدی قندی) همیشه اخلاق بسیار خوب ومهربانانه در یاد وخاطرماباقی مانده وهمه پدرم را به اخلاق خوب وایمانش میشناختن و با فرزندان وخانواده خودش هم همیشه مهربان وخنده رویی برخورد میکرد. مارو بانازو نوازش به نماز وامور دینی تشویق میکرد روحش شاد وخداوند بااولیائ وانبیائ محشورش کند که هر چه داریم از اخلاق خوب وبرخورد صحیح پدرم هست.

(١٣٩٩) یه خاطره دیگه از پدرم مهدی قندی دارم شاید براتون جالب باشه پدرم نذر داشتن ٢٨ صفر حلوا وشله زرد می پختن اونم درحجم زباد اینطور که یادمه داخل یه دیگ ١٠ من شله زرد می پختن وبرای شعله زیر اون از یک چراغی که برای کارخونه قند ریزیشون داشتن استفاده میکردن از نوع چراغهایی که زیر بشکه قیر برای آسفالت استفاده میشه واین چراغ صدای زیادی داشت ومن خیلی از این چراغ میترسیدم از سحر زیر دیگ رو روشن میکردن ومن گریه میکردم تا زمانی که پخت شله زرد تموم میشد. وبعد شله زرد رو داخل بادیه مسی میکشیدن که رو ی اون حک کرده بودن وقف حضرت سید الشهداع همچنین رو این دیگ بزرگ هم همین جمله حک شده بود البته بعد از فوت پدرم این دیگ ویه دیگ ٦ منه وبادیه ها رو دادن بیت الحسن تا برای مراسم عزاداری استفاده شود.و داخل یه پاتیل بزرگ حلوا درست میکردن در این روز همه فامیل منزل پدرم بودن واین روز برای من همیشه بیاد ماندنی هست.

خانم معصومه قندي:

(١٣٩٩) بله قبول دارم منهم دختر ایشان هستم واقعا اسوه ونمونه بود. خداوند روحشان را غرق رحمت کند انشالله

(١٣٩٩)  انقدر عاشورا دعای سحر را خوانده بود که حفظ شده بود ومنهم حفظ بودم.  واقعا اسوه و نمونه بودند. باور کنین همون ها (اوليا و انبيا) موقع فوتشون امده بودند وایشون دست به سینه یکی یکی سلام میدادن وایشون در کما بودن.

خانم نجمه بلور فروش:

– با عرض سلا م وقبولی طاعات محضر همه خوبان، خداوندا ان شاءالله همه پدران ومادران عزیز درگذشته قرین رحمت الهی باشد..ویاد وخاطرپدر عزیزو خیلی مهربونمون و (آقاجون قندی)حاج آقا مهدی قندی راگرامی می داریم ان شاءالله میهمان ایمه اطهار باشند.

– (١٣٩٩) در ضمن خاطره ه ای از پدر صبورومهربان همیشه غروب جمعه هااگر خدمتشون بودیم با هم دعای سمات رامی خواندیم که ازان موقع یکی از دعاهای مورد علاقه من شده و دیگر از خصلت های خوبشون بزرگ وبچه هارا بااحترام نام می بردند.وصله رحم ودیدن عادات خوبشون بود خداون ان شاءالله رحمتشون کند و دعای خیرشون برای فرزندانشون و ماباشد.