شهيد سيد مجتبي حسين زاده صلاتي

شهيد سید مجتبی حسین زاده صلاتی در بیست اسفند ١٣٤٣ در اصفهان و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمدند. مادرشان مرحومه اشرف السادات افسری زاده و پدرشان جناب آقای سید مهدی حسین زاده صلاتی است. ايشان نوه دختري حاجيه مرضيه محسني، نتيجه حاجيه نرگس خاتون، نبيره حاجيه مريم سلطان و نديده حاج محمد موسي تاجر طهراني ميباشند.
وي، از كودكي فردي بسیار باهوش و هوشیار بود. به کارهای فنی بسیار علاقه داشت و از همان سنين کودکی وسایل الکتریکی را باز می کردد تا ببیند چگونه کار می کند. یکبار مادرشان می بینند که پسرش رادیو را از هم باز کرده و در حال نگاه کردن رادیوست، به او می گویند: چرا رادیو را از هم باز کردی ؟ او هم در جواب می گوید : می خواهم ببینم صداش از کجا در میاد؟ چه جوری صداش در میاد؟ یكبار دیگر هم می بینند كه او جاروبرقی را از هم باز کرده و در حال بررسی است.
ايشان بسیار متدین و مهربان بوده و قبل از سن تکلیف، شروع به نماز خواندن و روزه گرفتن می کند.
وقتی عازم جبهه می شود ، یک روز یکی از فرماندهان به او می گوید ما در پرونده شما دیدیم که تراشکاری بلدی پس برو تو قسمت توپ و تانک کار کن. او با اینکه هیچوقت کار مکانیکی ماشین انجام نداده بود به خوبی از پس کار کردن با تانک و قسمتهای مکانیکی آن برمی آید. در جبهه در هوای سرد در سنگر خود نوعی کوره می سازد که با سوخت کم بدون آنکه نوری داشته باشد و توسط دشمن دیده شود سنگر را بسیار گرم می کرده. وقتی همرزمانش این کوره را می بینند از او می خواهند که برای آنها هم بسازد. او هم برای همه سنگرها این کوره را می سازد تا در سرمای زمستان گرم باشند.
image
(بخاری که شهید در سنگر خود شبیه شومینه ساخته بود تا سنگر را گرم نگه دارد. نمونه همین بخاری را برای بقیه سنگرهای همرزمانش هم ساخته بود).

ایشان خیلی مظلومانه در سن بیست سالگی ، در سال ١٣٦٤ و در عملیات والفجر هشت به شهادت رسیدند. ایشان فردي رشید و قدبلند بودند . روی تانک بودند که تانک مورد هدف دشمن قرار می گیرد. شب قبل از اینکه خبر شهادتش را برای خانواده بیاورند، مادرشان در خواب می بینند که در خانه شان را زدند. وقتی در را باز ميكنند؛ ساک مجتبی را به او دادند. در ساک را باز می کنند و می بینند جواهری بسیار زیبا در آن است که تا به حال جواهری بدان خوش ساختی در این دنیا ندیده بوده اند. وقتی از خواب بیدار می شوند می فهمند که خبری از فرزند دلبندشان در راه است.
وقتی جسد ایشان را برای شناسایی به نزديكانش نشان دادند، باورشان نشد که این پیکر ، پیکر وي باشد. جسد به شدت سوخته شده بود و قابل شناسایی نبود. ايشان، اعتراض می کنند و می گویند او قد بلند و رشید بود. قدش یک و نود بود ولی این جسد یک متر و سی سانتی است! به آنها می گویند جسد سوخته و به همین دلیل کوچک شده است و قابل شناسایی نیست. از قول مادر شهيد می گویند مجتبي یکی از دو دندان پیشینش شکسته بود اگر دندان پيشين جسد شكسته، پس جسد متعلق به او است. وقتی روی جسد را کنار می زنند و آنها دندان شکسته او را می بینند می فهمند این جسد سوخته همان پیکر پاک ايشان است.
شهيد سيد مجتبي حسين زاده صلاتي در ١٢ اسفند ١٣٦٤ خورشيدي در عملیات والفجر هشت به شهادت رسیدند و در تخت فولاد اصفهان قطعه شهدای والفجر هشت آرمیده اند.

imageimage

(مراسم تشييع پيكر شهيد)

متن شعر حک شده بر روی مزار شهید سید مجتبی حسین زاده صلاتی :
این سبک روحان کز این ویرانه دامن چیده اند
بر گل روی شهادت همچو گل خندیده اند
تا که نقشی جاودان بر دفتر هستی کشند
راه خونین شهادت را زجان بگزیده اند
خویشتن را محو کرده در جمال پاک یار
تا که در آینه دل عکس رخ او دیده اند

 

IMG_0443image

(مادر و پدر شهید بر سر مزار فرزند دلبند خویش)

بعد از این واقعه، مادر شان به شدت بیمار شدند و بعد از چند سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سخت در سال ١٣٨٥ فوت کردند و در بهشت رضوان اصفهان به خاک سپرده شدند.