سركار خانم زهرا (فهيمه) صالحي فرزند مرحومه فخرالملوك قندي و مرحوم محمد صالحي، نوه حاج محمد صادق قندي، نتيجه حاج محمد كاظم قندي و نبيره حاج محمد موسي تاجر طهراني ميباشند.
زندگينامه:
متولد ١٣٢٩/٢/٣١ در تهران. پدرشان حاج محمد صالحی از صالحترین مردان عصر خويش و مادرشان حاجیه خانم فخرالملوک قندی که در جوانی و باداشتن ٨ فرزند همسر مهربان خود را از دست دادند.
در شانزده سالگی و درحین تحصیلات دبیرستانی با جناب آقاي امير مقدم نژاد ازدواج نمودند. حاصل این ازدواج ٤ فرزند موفق است:
– آقاي مهندس کامیار مقدم نژاد متولد ١٣٥٠
– خانم نیلوفر مقدم نژاد مهندس آمفورماتیک (ریاضی) متولد ١٣٥٤
– خانم مریم مقدم نژاد متولد ١٣٥٨ و مهندس کامپیوتر
– خانم مینا مقدم نژاد متولد ١٣٦٦ مهندس شیمی وحسابداری
ايشان در حاليكه همسر و فرزند داشتند به تحصيلات دوره متوسطه خود ادامه دادند و موفق به اخذ ديپلم شدند. در شروع انقلاب؛ بخاطر شغل همسرشان که در کاشان مغازه قنادي داشتند به كاشان نقل مكان نمودند و ماندنی شدند در ولایت غربت!
جنگ…. صلح….ازدواج بچه ها…..تولد نوه ها…..تشرف به خانه مبارک کعبه…. سفر به عتبات عالیات…..بیماری صعب العلاج ايشان كه خوشبختانه شفا وبهبودی شان که جزء معجزات الهی بود؛ گوشه هائي از زندگي ايشان است.
به نقل از خودشان:
“هرچند قصه زندگی من خود نیز کتابیست قطور که از سختی ها، نامردمی ها، ناکامی ها، ناسپاسی ها، تنهایی های تلخ و…….. ولی با تمام این اوصاف خوشحالم که در انظار و در افکار مردم، زنی معرفی شدم غالب بر هرچه سختی است. خود كفا، مدير، مدبر، عاقبت اندیش و درنهایت عاشق خدا وبندگانش خصوصا همسر وفرزندانم”
“تا آنجا ییکه یادم هست در دوره دبستان زنگهای انشاء معمولا چند سطری شعر میگفتم که ازقضا بسیار مورد تشویق اموزگار خوبم قرار میگرفتم. وقتی پدر مهربانم بدیار باقی شتافتند، درد واندوهی زایدالوصف در من بوجود آمد واز آن پس اشعار من رنگ حزن واندوه گرفت. درشروع بیماریم که سرطان بود و در هنگامه ناامیدی ویاس که خودم را آفتاب لب بام میدانستم تمام نوشته ها وخاطراتم را سوزاندم و بشدت براین احوال خود متأثر بودم ومیگریستم.
زمانیکه بخواست خدای مهربان علیرغم گمان همه؛ سلامتی خود را بدست آوردم و بعد از دوره نقاهت، دوباره به خواندن کتاب ونوشتن وسرودن اشعار پرداختم. گهگاه در روزنامه فارس الحجاز اشعاری از من چاپ میشود”
پيام تصويري سركار خانم صالحي به گردهمائي مجازي نوادگان، مورخ ١٣٩٩/٩/٢٨
لطفا به انتهاي اين صفحه مراجعه فرمائيد
برخي از اشعار سروده ايشان:
بازگشت بسوی دوست:
آمد آن جانی که میرفت از تنم
باز فهمیدم همان لیلی منم
باز دیدم جوی خون قلب من
راه دامن گیرد از مژگان من
باز دیدم با دلی نازک چو موی
باتو میگویم ز دنیای مگوی
باز دیدم کم کمک می رویدم
اشگ شادی دل زغم میشویدم
باز دیدم ناله ام نجوا شده
یک هیاهو دردلم پیدا شده
باز دیدم چون بهاران زنده ام
از فروغ مهر تو آکند ه ام
باز دیدم آن عزیز مهر بان
هست بالای سرم چون سایبان
باز دیدم خانه ام عرش خداست
دیگراز غم پروران.راهم جداست
باز دیدم بازدیدم بازهم
هم دمم، شکر خدا هم باز دم
🌺
باز هم صبح آمد وروزی دگر آغاز شد
چشم نرگس بر سپیده باردیگر باز شد
جانمازی گسترانیم وباو روی آور یم
بار دیگر چون پرستو موقع پرواز شد
گریه های صبحدم مهرت دو چندان میکند
آیه های ایزدی با جان من دمساز شد
راز دل را با تو گویم ای خدای مهربان
ناله دیگر نیست از شوق توأم آواز شد
این چه احساسیست گرم و نرم و شیرین و سبک
شایدم درهای رحمت روبرویم باز شد
ازهمه پنهان ولی باتو بگویم آشکار
روزگا ر پر نشیب از مهر تو افراز شد
زندگی زیباست دیگر کم کنم رنج وتعب
بسته شد درهای عزلت درب جنت باز شد
🌺
درتمنای رخت هر صبح و شام
سوزد این دل برنیامد هیچ کام
خون من آغشته با درد فراق
حال من گویای مهر واشتیاق
ناله هاراه گلو را بسته اند
زینهمه نامردمیها خسته اند
آرزو های نهان بر باد شد
سینه ی من بستر فریاد شد
من پرستویم که گم کردم بهار
ناله ها سر میدهم لیل و نهار
عشق دلبر سوخت جسم وجان من
پر شد ازسیلاب غم دامان من
هیچکس درد مرا درمان نکرد
این سر شوریده راسامان نکرد
هیچکس راز دل زارم ندید
شاخه ی غم را ز ساق تن نچید
درد پنهان شد زچشم هر طبیب
نیست درمانی مرا همچون حبیب
رنگ سرخم زرد شد، یارم کجاست
آن که را من دوست میدارم، کجاست
بی تو بیرون کی رود تب از تنم
آنکه میسوزد ازین هجران، منم
کاش میشد دست بر قلبم نهی
کاش روزی مژده وصلم دهی
کاشکی آن بیخبر از حال من
لحظه ای میدید این احوال من
عاقبت میمیرم از درد فراق
چاره ای اندیش بر این اشتیاق
من زدستت شکوه دارم روزگار
کی تو بودی با دل من، سازگار
روزهایم در تب و تاب جنون
خوب بنشا ندی دل زارم، بخون
كي تو بودي با دل من، سازگار
🌺
دلم گرفته وتنگ است، بر نمیگردی؟
دگر نمانده مرا هست، برنمیگردی؟
بیا که دیده تهی شد ز اشگ و می خشکد
چراغ عمر خموشی گرفت، برنمیگردی؟
بیا که نیست مرا روزنی زشوق وامید
بشام سرد غریبانه، بر نمیگردی؟
لبم بخنده باز نشد جزبه آه درون
که سوخت سینهام از درد، بر نمیگردی؟
شقایق دل من بی تو غرق ماتم شد
باین دیار پر از لاله، بر نمیگردی؟
هزارسال شد از من بریدی و رفتی
در آرزو ی لحظه ی دیدار، بر نمیگردی؟
بیا که تند باد حوادث شکست شاخه عمر
برای گفتن بدرود، بر نمیگردی؟
🌺
در مردم چشمانم صحن وحرمی پیداست
گویی که ملایک را منزلگه دل اینجاست
در بارگه عشقت، جان از مژه می ریزد
پا تا بسرم لیلی مجنون صفتی شیداست
انبوه کبوترها بر گرد تو می گردند
این گنبد زرین فام فرزند علی زهراست
ای دیده ی حسرت بار بنگر مشوی غافل
ترسم که فرو بندم چشمم که شب یلداست
من واله و شیدایم از اینهمه زیبایی
این نقش که میبینی آیینه ای ازدلهاست
روز دگری آمد آدینه ی دیگر شد
ازحسرت دیدارت جانم زلبم پیداست
لیلی صفتم کردی در وادی دیدارت
ای لعبت فتانه در دل شرری بر پاست
مهدی اگر آیی باز ازشوق تو میمیرم
تا کی بدهی وعده امروز همان فرداست
اللهم عجل لولیک الفرج..آمین.
🌺
ای همه مقصود من از بود و هست
جز تو بکس رشته ی الفت نبست.
این دل خونین شده بیمار توست
طفل غمت نیز بدامن نشست
آه چه نالم زجفای تو دوست
جام جوانی زفراقت شکست
کوی محبت سر راهت نبود
درب وفا را که بروی تو بست
این دل سرگشته پریشان توست
وین سر شوریده ی ما بت پرست
زین قفس تنگ که جانم دروست
کی شوم آسوده زبالا و پست
گر که دهان بندم ازین شکوه ها
جان من از ناله ی دل بر لبست
سردی اندوه زجان کی رود
کی دهد ایام وصالت بدست
🌺
ای که بینی خط موران را بسنگ
هم ببینی قلبهای رنگ رنگ
ایکه جان را درتنم بنهاده ای
قلب پاکی در قفس بنشانده ای
ای تداوم بخش روز وماه و سال
کرده ای سروی روان چون حرف دال
در تمام لحظه هایم حاضر ی
زین سبب بر هرچه کردم ناظری
فکرهایم قبل من میخوانیش
اولم را تا ابد می دانیش
حاجتی نب ود زبان بگشایمت
یا به تزویر وریا خوش آیمت
تو تمام نیتم را خوانده ای
چون رگ گردن کنارم مانده ای
ای تبارک دیده ای حال مرا
می شنیدی شامگه قال مرا
پس تو میدانی چه میخواهم ز تو
قلب پاک و راه و رسمی را ز نو
گر نویسم من تورا باصد قلم
یا کنم مهر تو را د ر دل علم
گر تمام صفحه را رنگین کنم
وزن اوصاف ترا سنگین کنم
جوهرم دریا ودریاها کم است
صفحه ام هکتارها جنگل کمست
ایخدا پاینده وباقی تویی
هر پس وپیش وهر آینده تویی
من که باشم تا توراعاشق شوم
مهر تو دریا ومن قایق شوم
عشق تو در سینه کی گنجد همی
گر بسوزد دل تو تنها مرهمی
دوستت دارم خدای بی بدیل
اشگ میریزم برایت بی دلی
🌺
اذانی دلکش وصوتی دل انگیز
بشوق آرد مرا وز عشق لبریز
غروب است و اذان گوید موذن
بشارت میدهد زالطاف حق نیز
چه میگوید مگر این نادی مهر
اگر با ما تویی، بشتاب و برخیز
به آب دیده می گیرم وضویم
فرو ریزم گنه، چون برگ پاییز
سر سجاده مهرش نشینم
به خود گویم زغیر او بپرهیز
اگر او مهر تو در سینه دارد
توهم جز اهل، دل با کس نیامیز
بدستت ریسمانش رانگهدار
وبند بندگی بر گردن آویز
زشیطان و زابلیسان جدا شو
بیا در جمع ما، از دوست مگریز
🌺
دلنوشتهِ ايشان؛ در عيد نوروز ١٣٩٨ كه همراه با جريان يافتن سيل در نقاط مختلف كشور بود:
عید امسال عجب عیدی بود
عید امسال به سیلاب ومه ونعره طوفان بگذشت.
عید امسال چه دلها که شکست.
وچه چشمان که گریست.
وچه جانها که بدیدار خداوند شتافت.
عید امسال همه غصه مردم خوردیم
همره بارش باران وتگرگ..
چشم ما..هم بارید
قلبهامان خونین..
چهره هامان ناشادوپراز دلهره مردم پاک وطنم.
لبمان بغض هزاران فریاد
وهزاران افسوس
عید امسال زبیفکری مردان خدا!!!!!!!!!بعزاداری و افسوس
وهیهات گذشت
اشک در کاسه چشمان خشکید
درد درژرفترین نقطه قلبم بنشست
کاش با هم به مدد خواهی یاران برویم
با سرودی دلکش
که برادر. خواهر
همه ازگوهر کمیاب مسلمان هستیم.
همگی یک پیکر. ..همگی یک انسان
همه غمخوار من و تو باشیم
عید امسال عجب عیدی بود
سرد وبیعاطفه وبس تاریک
عید امسال عجب عیدی بود…..
🌺
السلام وعلیک یا فاطمه الزهرا (س)
فاطمه یک گوهر نایاب بود
نزدخدابندگیش ناب بود
فاطمه راهیست بسوی خدا
از من وازما وخلایق جدا.
َفاطمه دریایی پرازنور بود
ازخس وخاشاک جهان دور بود
فاطمه گل بود گلی یاسگون
دور وبرش هالهُ الماسگون
فاطمه تک بود که مادر بزاد
دیگرش اندر همه گیتی نزاد
فاطمه راعشق خدابودوبس
مهر محمدوعلی راسپس
فاطمه ویاس کبود تنش
خون فرو ریخته بردامنش
با حسنش قصهُ طشت طلا
دید حسینش که سر از تن جدا
زینب دلخستهُ خونین جگر
مویه کنان نزد پدر تاسحر
فاطمه رخت سفرش دوخته
نزدپدر با بدنی سوخته
فاطمه وسینه ومیخ درش
محسن پرپر شده ای دربرش
گفت به زینب که توجای منی
خواهرکت،قصه جان وتنی
فاطمه جان عطر پدر میدهی
تکیه بر اندام علی میدهی
فاطمه جان رحل سفر بسته ای
زینهمه ملعون بخدا خسته ای
عرش خدا منزل وماُوای توست
دست خدا همره وهمیار توست
رحلت دخت رسول الله(ص) بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد
🖤🖤🖤
دلنوشته اي از ايشان؛ در وصف يكي از گردهمائي هاي فاميلي:
به چشمان نجیب اعتمادی
به لبهای چو گل خندان قندی
به دیگر دوستان دست درکار
جوانان غیور پرشور بسیار
سپاس بیکران ازاین همه شوق
هزاران تهنیت بر جمع با ذوق
همه مشمول الطاف خدایی
که هرگزبینشان نبود جدایی
چه شوری وشکوهی داشت محفل
جمیع هم قطاران یار وهمدل
تمامی شاد ومسرور از دقایق
چه آسان بود فهم این حقایق
تمام دوستان خوشحال ازین بزم
به شیطان نفاق آماده ی رزم
تمام چهره ها سرشار ازشوق
تمام سینه ها مملو از ذوق
چه یک رنگی میان قوم وخویشان
بجز این کی توقع بود از ایشان
همه مسرور در این جمع حاضر
توگویی جدمان هم بود ناظر
لبانش از تبسم چون گل یاس
نظر می کرد مجلس را به وسواس
بدون شک دعا می کرد مارا
ازین پیوستگی ممنون خدا را
در وصف شهر كاشان:
💐💐💐💐🌹🌹🌹🌹🌹
شهری که درون دل سوزان کویر است
دیدار از آن مقصد هر شاه و وزیر است
شهری که در آن شاعر و فرزانه فراوان
دانش بر این شهرچوکبکیست خرامان
شهری که صفای گل و بلبل همه در اوست
از عطر و گلابش که چه نابست و چه خوشبوست
این شهربزرگ است و وسیع است و کهنسال
کاشان بُوَدَش نام که گسترده پر و بال
شهری که فلک وارث علم وهنرش کرد
مشهور ترینهای جهان مفتخرش کرد
اقلیم وفا هست و صفا هست و درایت
مردم همه بر گستره اش شاد بغایت
سهراب سپهریست که مشهور جهانست
اشعار لطیفش همه درقلب کسانست
جمشید غیاث است که در علم سماوات
او بود منجٌم و هم مرد خرابات
صورتگرمشهورکمال است که اینجاست
نقاشی او مُلک جهان را به تماشاست
فیض است که هم شاعر وهم شیخ زمانست
هم دانش و هم بینش او ورد زبانست
از قمصر و از عطر فرحبخش گلستان
این اشگ گلست نازنین می چکد اینسان
پاینده وتابنده بمان شهر قدیمی
در سایه و آسمانِ تو شاد و صمیمی
🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌷🌷🌷🌷