مقدمه
در ارديبهشت ماه سال ١٢٧٥ خورشيدي كه ناصرالدين شاه قاجار در آستانه پنجاهمين سال سلطنتش ترور شد؛ حاج محمد موسي تاجر طهراني كمتر از ٢ سال قبل از آن ترور (در اواخر پائيز و يا اوايل زمستان سال ١٢٧٣) فوت نموده بوده اند. در زمان ترور ناصرالدين شاه تعداد ديگري از نوه هاي حاج محمد موسي نيز بدنيا آمده بودند. (احمد علي – فرزند حاج محمد علي – سكينه سلطان/ متولد ١٢٦٤، ربابه سلطان/ متولد ١٢٧٠ و محمد ابراهيم/ متولد ١٢٧٤ – فرزندان حاج محمد كاظم – رقيه ، طوبي/ متولد ١٢٦٩ ، ربابه، معصومه/ متولد ١٢٧٤ – فرزندان حاجيه خاور سلطان – فاطمه/ متولد ١٢٧٣ – فرزند حاجيه مريم سلطان – محمد تقي/ متولد ١٢٧٢ ، علينقي/متولد ١٢٧٤- فرزندان حاجيه عاليه)
ترور ناصرالدین شاه قاجار یکی از مهمترین فرازهای تاریخی در تاریخ دویست سال اخیر کشور ما است. اهمیت این واقعه در نزد مردم به حدی بود که تا ده ها سال پس از این واقعه مردم آن را به عنوان یکی از مبداء هاي تاریخی بیان می کردند. مثلا می گفتند پسر من پنج سال پس از ترور ناصرالدین شاه به دنیا آمد و یا پدرم سه سال قبل از این واقعه از دنیا رفت. در خاطرات مربوط به دو تن از نوه هاي حاج محمد موسي (حاجيه معصومه خانم/خانم خانما دختر خاور سلطان و حاجيه خديجه خانم دختر مريم سلطان) آمده است كه: “خانم خانم ها همیشه می گفتند من یک سال قبل ازتیر خوردن ناصرالدین شاه بدنیا امدم و خدیجه سلطان می گفتند من یک سال بعداز تیر خوردن ناصرالدین شاه بدنیا امده ام”
ناصرالدين شاه قاجار فرزند محمدشاه قاجار و چهارمین پادشاه سلسله قاجاریه است. او در تاریخ ۲۵ تیرماه ۱۲۱۰ شمسی در دهکده کهنمیر در حدود ۲۵ کیلومتری تبریز دیده به جهان گشود. پس از درگذشت پدرش محمدشاه؛ در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۲۲۷، بهجای پدر به تخت نشست و نزدیک به ۵۰ سال قمري حکومت کرد. او در تاريخ ١٢ ارديبهشت ١٢٧٥ خورشيدي در سن ٦٥ سالگي ترور شد. دوران پادشاهی ناصرالدینشاه یکی از مهمترین دورانهای تاریخ ایران است.
ترور ناصر الدين شاه
بخشهاي اعظم متن زير بر گرفته از سايت “تاريخ ايراني tarikhirani.ir” است:
“صبح جمعه هجدهم ذیقعده ۱۳۱۳ هجري قمري (مطابق با دوازدهم ارديبهشت ماه سال ١٢٧٥ خورشيدي)، ناصرالدین شاه قاجار به شکرانه عبور از پيشگوئي قتلش در روز موعود و به شكرانه قرار گرفتن در پنجاهمین سالگرد سلطنت خود (بنا بر گاه شمار هجري قمري)؛ به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفت. اما رویای جشن پنجاهمین سال سلطنت را واقعیت هولناک قتل او درهم شکست. میرزا رضا کرمانی ضارب ناصرالدین شاه، در نقطهای او را به گلوله بست که چند سالی پیشتر به دستور شاه قاجار،در آن نقطه سید جمالالدین اسدآبادی را بازداشت و خوار و خفیف کرده بودند. بدین ترتیب میرزا رضا در آن روز هم انتقام ستم کشیهای خود از شاه گرفت و هم انتقام بدرفتاری ها با مرشد خود را.
قلب شاه قاجار با گلولهای که از تپانچه پنج لول یک رعیت ایرانی خارج شد از حرکت ایستاد، رعیتی که رویای قتل ناصرالدین شاه مالیخولیای ذهنش بود و با فکر اجرایی کردن آن شب و روز میگذراند. چه آنکه میرزا رضا چند سال قبل از آن نیز به هنگام تعزیه خوانی تکیه دولت که در غرفه حاج محمدحسین امینالضرب خدمت میکرد، به هنگام گردش شاه در غرفهها نیت کرد با کاردی که در اختیار داشت مقصود خود را انجام دهد اما احتیاط کرد که مبادا کارگر نگشته و کارها بدتر و سختتر شود.
رویای میرزا رضا اما در دیدار با مرشدش سیدجمالالدین اسدآبادی در استامبول مهر تایید میخورد و تبدیل به نقشه میشود، آن روز که میرزا رضا در محضر سیدجمال و بهگاه شکایت از صدمات روزگار به گریه میافتد. سید اما او را برحذر میدارد که «گریه کار کودکان است و مرد مادام که دروازه مرگ به روی او باز است نه زیر بار ذلت میرود و نه از حوادث روزگار شکایت میکند.» میرزا رضا پس از شنیدن این سخن جانی تازه میگیرد و حال و روز ملالانگیز خویش تغییر داده و برای انتقام کشیدن از ستمکار خود را آماده میسازد. مخفیانه به ایران باز میگردد بهرغم آنکه میداند تحت تعقیب است با هزار ملاحظه خانهای در شهر ری برای خود فراهم کرده، قیافه و نام خویش را تا آنجا که ممکن است تغییر داده، در بالاخانه دری که از صحن مقدس به مدرسه امینالسلطان میرود به شغل معالجه امراض جلدی کودکان پرداخته و در حقیقت برای اجرای یگانه مقصد خویش انتظار فرصت میکشد. فرصتی که سرانجام به بهترین شکل ممکن برای میرزا رضا فراهم شد.
یحیی دولت آبادی که شب قبل از ترور ناصرالدین شاه همراه با جمعی از دوستان خود به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته و میرزا رضا را در حال زیارت و تفکر دیده بود در خاطرات خود اینچنین شعف میرزا رضا را بهگاه مطلع شدن از قصد شاه قاجار برای زیارت حضرت عبدالعظیم روایت میکند: «در تاریکی زاویه ایوان شخصی در لباس کسبه دیده میشد که صورتش درست تمیز داده نمیشد. این شخص میرزا رضای کرمانی است که گوشه تاریکی سرپا نشسته، دستها را بر روی زانو و سر را بر روی دستها گذارده، در دریای فکر و خیال فرو رفته بیآنکه تغییر وضعی به خود بدهد یا کلمهای بگوید. در این حال دو تن از زوار در طرف دیگر ایوان نشسته با یکدیگر صحبت داشته درضمن سخن میگویند فردا شاه به زیارت میآید قرق هم نمیباشد. چون تاکنون رسم بوده است هر وقت شاه به این مزار مشرف میشده صحن و حرم را به کلی قرق مینمودند. به محض آنکه از زبان این دو زوار شنیده میشود شاه فردا به زیارت میآید و قرق هم نمیباشد، مجسمه فکر و خیال در تاریکی زاویه ایوان به جنبش آمده سر از روی دست و زانوی تحیر برداشته از روی تعجب میگوید شاه فردا اینجا میآید، قرق هم نیست.»
و بدین ترتیب جمعه موعود ناصرالدین شاه بعد از آنکه شکرانه پنجاه سال سلطنت را به جای میآورد و قصد خروج از حرم میکند، در قیل و قال و رفت و آمد زائران مردی به سمتش میآید و به روال همه عرض حالدهندگان به پادشاه، در دستش عریضهای است و ناگهان صدای صفیر گلوله شنیده میشود و بعد از آن همهمه و آشوب. میرزا رضا اما اقبال گم شدن در آشوب نمییابد.
ناظمالاسلام کرمانی که او نیز آن جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بود در “تاریخ بیداری ایرانیان” فرجام میرزا رضا بعد از قتل ناصرالدین شاه را اینگونه روایت میکند: «… اتفاقا در آن روز به زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم. در مدرسه نشستیم و منتظر رفتن شاه شدیم که یک دفعه دیدیم درها را میبندند و میگویند شاه را تیر زدهاند. چون تا یک اندازه احتمال صدور این امر را از میرزا رضا میدادیم، رفتیم دم منزل او که استعلامی کنیم. شخصی فراش آنجا ایستاده گفت آقایان زود بروید و در اینجا نمانید که برایتان خطر دارد. باری فورا از دور سلامی به حضرت عبدالعظیم داده و روانه شهر شدیم. دربین راه کالسکه شاهی را دیدیم که با سوار زیادی به شهر میآورند. به فاصله پانصد قدم میرزا رضا را در درشکه سوار کرده متجاوز از پانصد نفر سوار اطراف او را گرفته میآوردند به شهر و میرزا رضا با نهایت قوت قلب و یک اطمینانی که از جبهه بیگناهان مشهود میشد به اطراف خود مینگریست و نظاره مردم میکرد. گویا به لسان حال میگفت ای اهل ایران من به تکلیف خود عمل نمودم و درس خود را به شما تعلیم کردم.»
فرجام میرزا رضا اما اعدام بود اگرچه مظفرالدین شاه خیال کشتن او را نداشت و بارها از قول او نقل شده بود که «قصاص و کشتن میرزا تشفی قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ انتقام بگذرانم.» با اینهمه اما شاه جدید به تحریک یکی از روحانیون دربار دستور به قتل قاتل پدر داد و آنگونه که ناظمالاسلام کرمانی مینویسد: «از مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار طهرانی شنیدم که میگفت من به اعلیحضرت مظفرالدین شاه گفتم چرا در کشتن میرزا رضا مسامحه دارید و کشتن او را چرا به تاخیر انداختید. مظفرالدین شاه فرمود این شخص قابل کشتن نیست. من جواب دادم اعلیحضرت از حق خود گذشتند و ما رعایا که فرزندان شاه سعید شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم چشممان گریان خواهد بود. مرحوم مظفرالدین شاه فرمود که آیا اینطور کشتن موافق با شرع است و آیا قانون اسلام اجازه میدهد که اینطور کسی را به قتل رسانند. چون مقصود مظفرالدین شاه طفره از کشتن بود جناب آقا شیخ محمدرضا مجتهد ملتفت شده با شاه همراهی کرد ولی مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزا رضا میکرد تا شاه متغیر شده رو کرد به اتابک میرزا علی اصغرخان امینالسلطان و فرمود فردا بدهید سر این پسره را ببرند.» و بدین ترتیب میرزا رضا در ربیع الاول ۱۳۱۴ (٢١ مرداد ١٢٧٥ خورشيدي) در ملاءعام به دار آویخته شد.
میرزا رضای کرمانی برخلاف غالب سوءقصدکنندگان به پادشاهان سلطنتهای پیشین ایران فردی در زمره طبقه رعیت بود. به دیگر سخن میرزا رضا نه خواهان انتقامجویی از ایل رقیب بود، نه مدعی تخت و تاج شاهی و نه عضوی از خدمه درباری. ظلمهایی که میرزا رضا از ناحیه حاکم تهران تحمل کرده بود به تنهایی انگیزهای قوی برای قتل شاه توسط میرزا رضا را فراهم نمیکرد و اگر نبود عداوت شخصی سیدجمال الدین اسدآبادی در حق ناصرالدین شاه بابت بدرفتاری و تبعید از ایران شاید میرزا رضا هیچ وقت دست به کاری چنین بزرگ نمیزد. تشویق و ترغیب سیدجمالالدین و هواداران کرمانیاش به حد وافر در روحیه زجر دیده و مالیخولیایی میرزا رضا موثر افتاد. حتی دشوار میتوان تصور نمود که میرزا آقاخان کرمانی و همشهری او شیخ احمد روحی در ترغیب فکری رفیق و همشهریشان میرزا رضا برای اجرای چنین مقصودی نقش نداشته باشند.
اقدام میرزا رضا در “شاه کشی” همچون عموم “شاهمرگی” ها در ایران دلهره آنی و هرج و مرج به دنبال داشت و بدون شک در مواجهه با چنین عواقبی بود که صدراعظم امینالسلطان که قرار بود آن روز ناهار شاه را میزبان باشد، به محض مطلع شدن از ترور شاه ترتیبی داد تا جسد ناصرالدین شاه را مخفیانه از صحن بیرون ببرند و در کالسکه سلطنتی بنشانند. در بازگشت به کاخ گلستان خودش نیز در کنار جسد برجای نشسته شاه نشست و اندام بیجان او را به حرکت درآورد، گویی شاه برای جمعیت مضطربی که در طول راه بازگشت به پایتخت ازدحام کرده بودند دست تکان میدهد و سر می جنباند. و به تعبیر عباس امانت در کتاب “قبله عالم”: «گویی این نمایش خیمه شب بازی با ناصرالدین شاه بیجان قطعا آسان تر از بازی دادن ناصرالدین شاه زنده برای صدراعظم او مینمود.» امینالسلطان شاید بهتر از هرکسی درباریان را میشناخت و بیشتر از هرکسی نیز میدانست که کامران میرزا، پسر ناصرالدین شاه و حاکم تهران داعیه حکومت دارد، پس درنگ نکرد و بیش از هر اقدامی مظفرالدین میرزا ولیعهد را در تبریز از واقعه مطلع کرد و در راس دولت به سرعت مقدمات لازم برای انتقال آرام تاج و تخت را فراهم آورد. اندکی بعد مظفرالدین از تبریز رسید و به تخت نشست و قتل ناصرالدین شاه به زودی به محفظه خاطره جمعی مردم سپرده شد. امین السلطان حتی دستور داد پیش پردهای در آغاز تعزیههای تکیه دولت در ذکر مناقب شاه شهید خوانده شود. هدف از این عمل ظاهرا تسکین تشویش مردم بود که پس از حادثه شاهکشی افزایش یافته بود. این تشویش و اظطراب هم خیلی زود فرو نشست. «شاه شهید» لقبی شد برای نامیدن ناصرالدین شاه اما داستان قتل او در سرعت حوادثی که سلطنت مظفرالدین شاه قرار بود به خود ببیند رفته رفته فراموش شد.
منابع:
تاریخ بیداری ایرانیان، ناظم الاسلام کرمانی
قبله عالم، عباس امانت
حیات یحیی، خاطرات یحیی دولت آبادی
ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان”
عكس زير دستمالی است که بعد از ترور ناصرالدین شاه در حرم شاه عبدالعظیم حسنی توسط دکتر احیاءالملک بر روی قلب شاه گذاشته شد تا شاید جلوی خونریزی را بگیرد، اما شاه فوت شده بود. این دستمال در سال ١٣٨٧ در نگارخانه کاخ گلستان تحت عنوان بهترین آثار کاخ گلستان به نمایش درآمد.
روی دستمال نوشته شده :
… به توی {یا به روی} زخم وصل کردم که برای حرکت دادن جسد خون نیاید و این قسمت دیگر را بطور یادگار خون آلوده نگاه داشتم، بعد از ظهر جمعه ١٧ ذيقعده سنه ١٣١٣ {هجری قمری}
دکتر شیخ محمد
(لکه های خون ناصرالدین شاه هنوز بعد از ١٢٥ سال به خوبی مشاهده ميشود)
اين واقعه را از دريچهِ دوربينِ هنرمندِ نامدار مرحوم علي حاتمي در فيلم سلطان صاحبقران مشاهده بفرمائيد: